افطاري در شاهزاده حسين
شب جمعه تصميم گرفتيم افطاري بريم شاهزاده حسين چون خيلي باصفا ميشه اينقد ذوق كرده بودي كه نگو همش بدو بدو ميكردي و اصلا نميتونستم كنترلت كنم براي خودت اونجا دوست پيدا كرده بودي و همش بغلش ميكردي از اين چرخها برات خريدم كه باهاش بازي كني و يهو متوجه شدم نشستي رو زمين و هي اون رو روي زمين ميكشي اخرشب هم كه خيلي خسته شده بودي خوابيدي ...
نویسنده :
بابا و مامان جونی
16:20
اينم از زستهايي كه خانوم خانوما موقع عكس ميگيره
هفتمين مرواريد
امروز(1393/04/15)هفتمين مرواريد شما جونه زد مباركه هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
نویسنده :
بابا و مامان جونی
11:34
مينويسم تا بماند براي تو بهترين بهانه براي زيستن
عزيز دل مامان و چراغ روشن خونه ما شما ديگه حسابي براي خودت خانوم شدي و بزرگ شدي تو اين مدتي كه نبودم همش درگير شما بودم چون خيلي شيطون شدي ماشاالله هزار ماشاالله خيلي كارها انجام ميدي ديگه وقتي مامان بهت ميخوام غذا بدم خودت قاشق از دستم ميگيري و خودت با قاشق غذا ميخوري البته بيشترش رو ميريزي زمين****خودت ميري توي سبد كوچولو كه مال اسباب بازيهات هست ميشيني و اونوق بهت نگاه ميكنم ميخندي****ياد گرفتي كه به توپ لگد بزني و هي دنبال توپ بدوي و شوتش كني * ***من و تو باهمديگه توپ قلقلي بازي ميكنيم **** وقتي ميخوام ازت عكس بگيرم ميگم بخند فورا ميخندي تازه بعضي اوقات ...
نویسنده :
بابا و مامان جونی
0:16